بنر عنوان نشریه وقایع اتفاقیه

از شمارۀ

تعقیب دنباله‌دار

زیست‌نگاریiconزیست‌نگاریicon

درخواست اعاده‌ی دادرسی

نویسنده: نرگس نجفی مقدم

زمان مطالعه:4 دقیقه

درخواست اعاده‌ی دادرسی

درخواست اعاده‌ی دادرسی

برای هشتمین بار کاردکسم[1] را از افسر گرفتم و در ایستگاه اتوبوس نشستم. از همه دخترهایی که با ماشین از جلوی ایستگاه رد می‌شوند، عصبانی‌ام؛ همانطور که از استوری‌ دوردورهای شبانه‌ی بغل‌دستی‌های مدرسه‌ام. حتی از سوییچ دور انگشت بچه‌های کلاس وقتی هر صبح دنبال اتوبوس می‌دوم هم متنفرم. از چهره‌های تکراری کاردکس‌به‌دست حالم به هم می‌خورد و از کاغذهای منگنه‌شده به هم که هربار بیشتر یادآور درجازدن‌اند.

 

یادم هست روزی را که سر کلاس آیین‌نامه استاد داشت از قوانین می‌گفت و اینکه بعد از دو سال کاردکس باطل می‌شود و باید از اول ثبت‌نام کرد. ته دلم خندیدم و گفتم: «کدوم احمقی دوسال طولش میده؟» الان خودم همان احمقم. البته که وقتی به انقضای اعتبار آن کاغذ کوفتی نزدیک شدم، فهمیدم این‌طور نیست و فقط باید درخواست تمدید بدهم.

 

گاهی به این فکر می‌کنم که چطور یک برگه‌ی آچار می‌تواند آن‌قدر مهم بشود که تیک خوردن دو ردیف از جدول رویش کاری کند که هویت یک نفر پیش خودش از بین برود. طوری که دیگر اهمیتی نداشته باشد که چقدر خوب اصول فقه را می‌فهمی، یا اینکه دو زبان غیر زبان مادری‌ات بلدی، یا اینکه انگشتانت چه تصاویر زیبایی می‌توانند بکشند؛ همیشه به اندازه‌ی یک کارت مستطیلی در جیبت احساس کودن‌بودن با خودت حمل خواهی کرد و هر روز به طول و عرض این جای خالی افزوده می‌شود. حالا یک کارت پلاستیکی ساده، برای کسی مثل من تبدیل به مرز بین «توانمندی» و «ناتوانی» شده است. واقعا داشتن یک مدرک جواز رانندگی آنقدر مهم و عظیم است یا مثل بقیه آرزوها است وقتی آدم بهشان می‌رسد دست ازشان می‌کشد؟

 

همیشه قبل از اینکه نوبتم شود، با بقیه بچه‌ها آشنا می‌شوم. در اولین آزمون وقتی فهمیدند تازه رشته‌ی حقوق دانشگاه فردوسی‌ قبول شده‌ام، گفتند: «تو که نخبه‌ای؛ حتما بار اول قبول می‌شی!» ولی من نه نخبه بودم نه بار اول قبول شدم و نه حقوق می‌خواندم. و هنوز بعد از چهار ترم یک‌بار هم به تنهایی از درب کلانتری وارد دانشگاه نشده‌ام.

 

اگر می‌توانستم این شکست را به نداشتن ژن رانندگی نسبت بدهم، خیلی راحت‌تر ‌بود. اما داشتن خانواده‌ای که هر عضوش یک گواهینامه‌ی پایه یک در کیف مدارکش نگه می‌دارد، درد جاماندگی‌ام را بیشتر می‌کند. جاماندن از مسیری که دیگران با اسب بخار از آن می‌گذرند و تو باید بنشینی که شاید هر پانزده‌دقیقه یک اتوبوس از شرکت واحد بیاید. در فاصله‌ی این انتظار به این فکر می‌کنم که چقدر دوست دارم یک روز، دیگر خیابان‌ها را فقط با اتوبوس بلد نباشم و ندانم که هر خط چه مسیری را می‌رود.

 

آدم‌ها فکر می‌کنند «هنوز نگرفته‌ای؟» فقط یک سوال است اما از دریچه‌ی نگاه من اعتراف است به عقب‌ماندن از اطرافیان. خیلی از همان‌ها هم سال‌هاست که دست به فرمون ماشین نزده‌اند اما انگار صرف «داشتن» اهمیت دارد و هرکس «نداشته باشد» سزاوار سرزنش‌شدن است.

 

گاهی در چهره‌ی افسر به دنبال ذره‌ای همدلی می‌گردم اما تنها بی‌حوصلگی و حق‌به‌جانب‌بودن پیدا می‌کنم. گمان کنم لذت می‌برد از خط‌خطی‌کردن برگه‌های افراد وقتی هنوز یک دقیقه هم از نشستنشان در ماشین نمی‌گذرد. شاید هم کار درست همین باشد و جناب افسر دارد واقعا در انجام وظیفه‌اش مایه می‌گذارد. نمی‌دانم.

 

پس‌فردا اعتبار کاردکس‌ام تمام می‌شود؛ آخرین فرصت برای اعاده‌ی دادرسی[2]. یک‌بار دیگر هم ثبت نام کردم. مطمئنم که یک روز عکسم را روی یک کارت با عنوان «گواهینامه رانندگی» خواهم دید و تنهایی به مقصدها خواهم رسید؛ آهنگ‌های پلی‌لیستم را که تقریبا هیچ‌کس دیگری دوستشان ندارد، با صدای بلند پخش می‌کنم و همراهشان می‌خوانم؛ به همه جاهایی که به خاطر مسافت طولانی از دیدنشان صرف نظر می‌کردم، سر می‌زنم و گره همه این نشدن‌ها را با دست‌ودندان باز می‌کنم. شاید دیر و سخت، اما بالاخره می‌شود. بالاخره آن کارت لعنتی را می‌گیرم.

 


[1] کاردکس: کارت یا برگه‌ای است که اطلاعات ثبت‌نام و وضعیت آموزشی یا عملکرد فرد را نشان می‌دهد و در برخی موارد، برای تمدید یا ادامه تحصیل یا دریافت مجوز (مثل گواهینامه رانندگی) ضروری است.

[2] اعاده‌دادرسی یک روش استثنایی اعتراض به آرای محاکم است که به موجب آن، پرونده ای که با رای قطعیت‌یافته مختومه شده‌است، مجدداْ مفتوح و موردرسیدگی قرار می‌گیرد. به بیانی دیگر منظور از نویسنده فرصتی دوباره برای رسیدن به چیزی‌ست که هنوز به دست نیاورده‌ است.

نرگس نجفی مقدم
نرگس نجفی مقدم

برای خواندن مقالات بیش‌تر از این نویسنده ضربه بزنید.

instagram logotelegram logoemail logo

رونوشت پیوند

کلیدواژه‌ها

نظرات

عدد مقابل را در کادر وارد کنید

نظری ثبت نشده است.